شب آمد تا شب وصلم دهد یاد
دهد خاک وجودم جمله بر باد
یقین می سوخت فایز ز آتش دل
نمی کردش گر آب دیده امداد
------------------------
بیا که از حد گذشت ایام دوری
کنم تا کی زمهجوری صبوری
اگرچه دوری از چشمان فایز
ولی با دل تو دایم در حضوری
------------------------
خیالت آورد بــر من شــبیـخون
مرا بر خوان احـــسانت شـبیخون
شبیخون زد به فایــــز لشـکرغم
شبی آب آید از چشمم..شبی ..خون
------------------------
دل من حالت پروانه دارد
به آتش سوختن پروا ندارد
به دل فایز چو مرغ پر شکسته
به هرجا کو فتد پروا ندارد
------------------------
بیا تا برگ گل نا رفته بر باد
گلی چینیم و نشینیم دلشاد
بت فایز مکن تاخیر چندان
که تعجیل است عمر آدمیزاد
------------------------
پیراهن خیس ابر تن پوش من است
صد باغ تبر خورده در آغوش من است
این زندگی کبود این تلخ بنفش
زخمی است که سالهاست بر دوش من است
------------------------
از شهر تو رفت خواهم ای شهرآرای
جان را به وداع کوتهی روی بنمای
از جور تو در سفر بیفشردم پای
دل را به تو و تو را سپردم به خدای
------------------------
نه اینکه بی تو نخندم...نه!
اما به نیامدن همیشه ی نگاهت قسم,
تمام خطوط این خنده های خواب آلود,
با های های گریه های شبانه,
از رخساره ی خسته و خیسم پاک می شوند!
------------------------
غمم بی حد و دردم بی شماره
فغان کاین درد من درمان نداره
خداوندا نداند ناصح من
که فریاد دلم بی اختیاره
------------------------
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
------------------------
این کـوزه چو مـن عاشـق زاری بودست
در بنــــد ســر زلــــف نـــــگاری بودست
این دســـته که بـــــر گردن او می بینی
دستی اســت که بر گردن یاری بودست
------------------------
یارب! نه دلم بستهی غمهای تو بود؟
چشمم شب و روز غرق نماهای توبود؟
بر جرم و خطای من چه میگیری خشم؟
چون جمله به امید کرمهای تو بود